زهرای بابا سلام



یازده ماه پیش همین دقایق بود که تو را ازدست دادم. دقیقه هایی تلخ و شوک آور. بین هوا و زمین بودم. نور شدیدی اطرافم را گرفته بود و هیچ چیز نمی فهمیدم. بین همه بودم اما جدا و شناور. همه را می دیدم و با همه حرف می زدم حتی بغلم می کردند اما انگار در هوایی متراکم جدا شده بودم. این که چطور شد از دستت دادم هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می شود جز لحظه ای که بغلت کردم و دیدم که که رفته ای. رفته ای برای همیشه.

چه می شد اگر نمی رفتی بابا جان! چقدر تحمل جدایی سخت است و سخت تر از آن باور این که دیگر نیستی.

می دانم که هستی ولی چه فایده که آغوشم بی تو خالیست. دیگر نمی توانم آن لپهایت را محکم ببوسم و سرخی جایش بماند.

مسافر ابدی بابا! کاش بابا بلیط این سفر را زودتر گرفته بود و رفته بود و بعدها تو برای جای خالیش وبلاگ می نوشتی .کاش!

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

العبد الشهيد فالوور واقعی افکار یک روباه خسته و زخمی دانشکده فایل 2 طراحي سايت در کرج خانه طراحان رسول محمد خانی کتابخانه عمومی قلعه قاسم maxipol