زهرای بابا سلام
عیدت مبارک
امسال اولین نوروز را بدون این که پیشمان باشی آغاز کردیم. دو نوروز را با شادی حضورت سر کردیم و نوروزهای دیگر را به شرط حیات باید با داغ نبودنت بگذرانیم.امسال که عید نداشتیم نمی دانم سالهای دیگر خواهیم توانست شادی عید را بپذیریم یا نه.
نوروز صبح زود اومدیم سر خاکت و راه افتادیم. "ماما" نمی خواست تو برو بیای میهمونی عید باشه .برای همین زود راه افتادیم تا همه نوروز تو راه باشیم.
خاطرات نوروز پارسال آزارش می داد. جای خالی تو و اون همه شیطنت دم سال تحویل گذشته را نمی توانست تحمل کنه. هر چند راه برای من آزار دهنده بود و
خاطرات سال گذشته همه راه زنده می شد. شانس آوردیم که شب نوروز در آخرین لحظات راه باز شد صبحش تونستیم راه بیافتیم.
اینجا هم که رسیدیم جای خالیت فریاد می زد.
حیف که اینجا نیستی ولی صادق باشم احساس می کنم نزدیکمی. خیلی نزدیک این قدر که حس می کنم خونه همسایه هستی یا حتی توی یکی از اتاق
ها و هر جا میرم تو ،تو اون فاصله رفتی اتاق دیگه !
نمی دونم اون دنیا چه خبره ولی حدس می زنم چون طبیعت نو میشه شاید شما هم جشن و شادی دارید. هر چند میگن شما اون دنیا گذر زمان
ندارید ولی امیدوارم این طور باشه که با حس شاد بودنت ماهم شاد باشیم.
عاشقت
"بابادی"
درباره این سایت