زهرای بابا سلام

حتما می دانی تقریبا همان ویروسی را گرفته ام که پارسال این حوالی گرفتی ، درست قبل رفتنت. این باعث شده این وقت شب بیدار باشم که صدای گریه دختر بچه همسایه را شنیدم که توی راهرو می آمد. یاد همه سختی هایی افتادم که " ماما" برایت کشید. چه شبهایی که به خاطر تب و بیماری تا صبح بیدار بود و ازت مراقبت می کرد. گاهگاهی هم من کمک کارش می شدم تا لحظه ای بتواند استراحت کند.  به این سختی ها که فکر می کنم  طاقت تحمل آن را حتی اگر خدا دوباره دختری مثل تو به ما بدهد دور از توانم می بینم. شبیه فرد خسته ای که اول راه دور و درازی که پایانش نامعلوم است ایستاده است.

بابا جان این همه سختی  را چطور می شود توجیه کرد وقتی به یک آن از دست رفتی. چقدر این دنیا  بی عاطفه است  که به درنگی و چشم بر هم زدنی همه آرزوهایت را به باد می دهد و دسترنج ماه هایی طولانی را به فنا می دهد.

بابا جان ! باور کن که سخت است.


عاشقت
"بابادی"

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

می نویسم پس هستم ★Ⓚⓗⓐⓗⓔⓢⓗⓐⓝ ⓑⓐⓢⓗ★ فیلم مجاز Jody دختر شیطون راحیل دیبا گنج بورس اشعار شاعر معاصر مصطفی سپهرنیا (سپهر) ادبیات من